
یک صندلی،دو،سه خط حرف و یک طناب
امشب تمام می شوم و می روم به خواب
خوابی که وسوسه اش مال سال ها -
پیش است و من نفسم بود توی آب
انگار غرق می شدم این سال ها و باز
یک ترس گنگ نقشه ی من را کمی خراب-
می کرد و من ولی از این که عاقبت
آسوده می شوم ! همه تردیدها حباب
می شد درون ذهنم و حالا ته خطم !!!
امشب به خاطر من ماه شو ! بتاب ...
تا مرگ را نه که تاریک ؛ بلکه رو-
شن تجربه کنم نه سرآغاز التهاب ...
خطی کشید رفتن تو روی ترس هام !
اصلاً چه خوب شد... نمی میرم از عذاب-
وجدان این که تو باشی که پشت سر
فردا به جا بماند و یک عمر اضطراب
آنجا...میان خاک ؛ مرا دق دهد که من
باعث شدم که زندگی تو شود خراب !!!
از بس که حرف های نگفته درونم است ؛
هر سطر زندگی ام حجم یک کتاب
دارد ؛ولی پس این شب نمانده جز
یک صندلی، جسدی سرد و یک طناب